جدول جو
جدول جو

معنی ترک چشم - جستجوی لغت در جدول جو

ترک چشم
(تُ چَ / چِ)
چشم گیرا. (ناظم الاطباء). زیباچشم. دارای چشم جذاب. که چشم او بیننده را بخود کشد:
کرد را بود دختری بجمال
لعبتی، ترک چشم و هندو خال.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک چشم
تصویر یک چشم
ویژگی کسی که یک چشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد، کنایه از ظاهربین و کوتاه نظر، کنایه از منافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک چشم
تصویر پاک چشم
آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک چشم
تصویر تاریک چشم
کسی که بینایی چشمش کم باشد، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ چشم
تصویر تنگ چشم
دارای چشمان کوچک و تنگ، کنایه از بخیل، ممسک، خسیس، نظرتنگ، کنایه از حریص، طمع کار
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
چشم تاریک. چشم ضعیف
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ / چِ)
کنایه از سخت روی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). بی روی بی حیا. (آنندراج). وقیح. (فرهنگ خطی) :
در گدازم ز شرم مدعیان
نرم چشمان چه سخت رویانند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ چَ / چِ)
آنکه چشم او سرخ باشد: عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلندقامت و تناور، سرخ چشم و اسمر. (مجمل التواریخ) ، کنایه از جلاد و مردم خونریز. (برهان) (انجمن آرا) :
جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او.
خاقانی.
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 506)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ چَ / چِ)
کور. نابینا. (از فهرست ولف) :
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329).
اشعار پند و مدح بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
کنایه از مردم بخیل و ممسک باشد. (برهان). کنایه از بخیل و نوکیسه. (انجمن آرا) (آنندراج). بخیل و ممسک و نودولت. (غیاث اللغات). بخیل و ممسک و فقیر ارذل. (شرفنامۀ منیری). بخیل و ممسک و حریص. (ناظم الاطباء). خسیس. لئیم. کوتاه نظر. اندک بین. نظرتنگ. خرده نگرش. بخیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان.
سنائی.
فلک هم، تنگ چشمی دان که بر خوان، دفع مهمان را
ز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش.
خاقانی.
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است
از این تنگ چشمی از این تنگ باعی.
خاقانی.
به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی
که تاری ریسمان در چشمت آید.
اثیر اومانی.
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم.
سعدی.
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.
سعدی.
نبینی که چشمانش از کهرباست
وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست.
(بوستان).
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمۀ کوثر کنم.
حافظ.
رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود، مردم نادیده و دیورنگ. (برهان). کور و مردم ترک و دیوسار. (ناظم الاطباء) ، زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن ّ قاصرات الطرف، ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصۀ قدماست، در کلام متأخرین دیده نشده. (آنندراج). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. (غیاث اللغات) :
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ.
نظامی (از آنندراج).
، ترکان را نیز گویند. (برهان). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است:
روزی آن تنگ چشم با دل تنگ
بود خلوت نشسته با سرهنگ.
نظامی.
تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور
همه سروی ز خاک و او از نور.
نظامی.
شاه از آن تنگ چشم چین پرورد
خواست کز خاطرش فشاند گرد.
نظامی.
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را در آن در تنگباری.
نظامی.
گفت کای تنگ چشم تاتاری
صید ما را به چشم درناری.
نظامی.
همه تنگ چشمان مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ چَ / چِ)
کنایه از نابینا و بی بصر. (آنندراج) :
چه می دانند قدر روی نیکو را تهی چشمان
نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را.
صائب (از آنندراج).
، بخیل و حریص و آزمند و طمعکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ چَ / چِ)
تباه چشم. رجوع به تباه چشم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
که به ریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند
لغت نامه دهخدا
(خُ چَ / چِ)
مردم بیحسی که از چشمش اشک جاری نمیشود. (ناظم الاطباء). مردم بی عاطفه ای که در مقابل حوادث عاطفی بهیجان نمی افتد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کوته نظر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شب کور. (آنندراج) ، آنکه بینایی چشم او کم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک چشم
تصویر پاک چشم
آنکه بریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند نظر پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورم چشم
تصویر ورم چشم
چشم آماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ چشم
تصویر سرخ چشم
آنکه داری دیدگان سرخ رنگ باشد، جلاد مرد خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاری چشم
تصویر تاری چشم
چشم تاریک چشم ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک چشم
تصویر تاریک چشم
آنکه بینایی چشمش اندک باشد چشم تاریک ضعیف چشم، کوته نظر، شب کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ چشم
تصویر تنگ چشم
بخیل، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیز چشم
تصویر تیز چشم
شخصی که چشمش خوب می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یاحیوانی که بیش ازیکچشم اونیروی بینایی نداشته باشد که یکچشم اوبیند واحدالعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ چشم
تصویر تنگ چشم
((~. چَ یا چِ))
بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی معین
اندک بین، بخیل، تنگ نظر، کنس، گرسنه چشم، ممسک
متضاد: دست ودل باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم درشت، چشم برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که چشمانی گرد و کوچک دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
دید کافی
فرهنگ گویش مازندرانی